گفتی بنویس از این روزها ٬از این روزها دلگیر کرونایی ..از اتفاق های عجیب و غریب ،از اعداد و آمار این بیماری عجیب ،تا دلت بخواد حرف هست تا دلت بخواد آدمهایی که شادی زندگیشان یکبار ٬رنگ تلخی گرفت ...از همه نبودن ها و نشدن ها ....از همه شادی های که کمرنگ شد...یادت هست آخرین بار کجا و کی همدیگر را دیدیم الان می خواهی بگویی اصلا آن موقع دستهایم را شسته بودم که با تو دست دادم ،یا نه اصلا خنده دار بود...دلم برای گرمی دستهایت و لبخندت تنگ شد،دلم برای آن ساندویچ کوکتل پنیر ها تنگ شد ،تو کجایی ؟کجای دنیا هستی رفیق ....اگر بودی می گفتم می توانی در دغدغه های زندگی غرق نشویم .بی خیال ،بی خیال همه......الان کاش در گوش همه آدمها گفت چقدر زندگی کم است ،چقدر زنده ماندن ارزش دارد ..از همه جا گفتم .اما همه چیز دوباره زنگ می گیرد ...کی و کجا نمی دانم ....اما آدمی به امید دل بسته است